دیدن خوبیها

روزی در کلاس استادی برای پروژه ای من، علی و حسین هم گروهی شدیم من که تا آن روز حسین را نمی شناختم در بوفه دانشگاه از علی پرسیدم حسین کیه؟

گفت: همان پسری که خیلی درس خوان است. گفتم: نه نمی شناسم.

گفت: همان پسری که خیلی مرتب و با ادب است. باز هم گفتم: نه نمی شناسم.

گفت: همان پسری که همیشه در تمام جلسات استاد حاضر است. باز هم گفتم: نه نمی شناسم.

گفت: همان پسری که همیشه به حرفهای تمام اساتید دقت می کند. باز هم گفتم: نه تمی شناسم.

گفت: همان پسری که لباس و کیفش همیشه تمیز و با هم ست است. باز هم گفتم: نه نمی شناسم. 

ادامه مطلب ...